متینمتین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

متین طلا

بدون عنوان

متین جان دیروز ظهر زندایی اومد خونمون چون میخواستیم عصری رونیکا رو ببریم آتلیه مامانی و پدر جون هم چون کار داشتند قرار شد که عصری بیان ما قرار بود ساعت پنج آتلیه باشیم ولی باهامون تماس گرفتند گفتند نیم ساعت دیرتر بیایم برای همین ما ساعت پنج و ده دقیقه راه افتادیم چون آتلیه به ما نزدیکه متاسفانه چون تو خواب  بودی دلم نیومد بیدارت کنم برای همین به بابایی سپردمت اول بابا گفت نکنه بیدار شی و بهونه بگیری چون من معمولا بدون تو جایی نمیرم مخصوصا زمانیکه خوابی چون وقتی بیدار میشی من و صدا میکنی و باید اول من و ببینی تا کم کم سر حال بشی ولی بعدش بابا گفت تو برو خیالتم راحت باشه یه جوری باهاش کنار میام منم قب...
14 آبان 1391

بدون عنوان

عزیزم کم کم داری یاد میگیری که جمله بسازی پریشب که داشتم باهات بازی میکردم بهت گفتم بگو هاپو برو دیگه یه چند باری تکرار کردم تو هم بعد از من گفتی هاپو بو دِ همش هم داری تکرار میکنی انقدر هم با ناز میگی آدم دوست داره بخورتت قربون اون صدای نازت بشم من
12 آبان 1391

بدون عنوان

عزیزترینم انقدر عاشق کامپیوتری که تا من بلند میشم سریع میای جای من میشینی و در  لب تاب رو باز میکنی و دکمه پاور و میزنی البته خیلی وقته که یاد گرفتی چجوری باید کامپیوتر رو روشن کنی قربون اون درک و فهمت بشم من تا ویندوز هم بالا نیاد شروع به کار نمیکنی وقتی خسته بشی از کارکردن با لب تاب سریع  بدون اینکه خاموشش کنی درش رو میبندی فدای پسر باهوشم که قراره مهندس کامپیوتر بشه         ...
9 آبان 1391

بدون عنوان

عسلم چند وقتیه یه پناهگاه برای خودت پیدا کردی وقتی میبینی من دارم شربتهای ویتامینت رو آماده میکنم تا بهت بدم مثل قرقی فرار میکنی اوایل فکر میکردم تصادفی اونجا میری ولی متوجه شدم که کار هر روزته قربونت برم تو که آخرشم تسلیم میشی و میای میخوری پس چرا در میری میدونم خیلی بد مزه هستش ولی مجبورم تا پایان دو سالگی بهت بدم اینجام تا متوجه شدی در رفتی منم که دوربین همش دم دستمه سریع شکار لحظه  ها میکنم         ...
9 آبان 1391

بدون عنوان

عروسکم امروز با خاله نرگس اینا رفتیم نمایشگاه غنچه های شهر تو کلی اونجا بازی     کردی ولی چیز خاصی نداشت که براتون بخریم  فقط یه سی دی آموزشی و یه میز و صندلی خریدیم ولی به هر حال خیلی خوش گذشت    اینجا بادکنک ها رو میخواستی    بابایی این میز صندلی رو میخوام    مشغول درست کردن لگو هایی      اینجا رفتی تو استخر توپ اولش هنگ کرده بودی کم کم خوشت اومد   شروع کردی به شنا کردن  دالی مامی     ...
8 آبان 1391

بدون عنوان

عسلم چند روزه که کلمه عمو رو میگی فقط هم تا عمو علی (پسر عمه بابایی) رو ببینی بهش میگی عمو چند روز پیش که رفته بودیم مغازه عمو علی خیلی حالت خوب نبود برای همین با همه یه کم بد خلقی کردی ولی تا اومدیم توی ماشین هی عمو رو صدا میکردی تازه دلت هوای عمو رو کرده بود  یه کلمه دیگه هم میگی که ما تازه فهمیدیم چیه آایی                               آقا این ترجمه کردن کلمه های ابتکاری تو خودش یه پروژه کامله ...
6 آبان 1391

بدون عنوان

قربونت برم امروز که خواستم ظرفهای ناهار رو بشورم تو هم خواستی کمکم کنی منم برات یه صندلی گذاشتم تا کمکم کنی وقتی کلی آب بازی کردی خواستم ببرمت کلی جیغ زدی و گریه کردی و همش میگفتی آب آخه قربونت برم یکی نیست بهت بگه این کارها که وظیفه تو نیست در ضمن تو ظرفشویی هم جای آب بازی کردن نیست قربونت برم که انقدر عاشق آبی ...
4 آبان 1391

بدون عنوان

امروز متین یک کلمه به کلمه های دیگش اضافه کرد این روزها خیلی تمایل داره که ما هرچی بگیم بعد از ما تکرار کنه دیگه داره کم کم به حرف میفته کلمه امروزش: نانی                                  نارنگی ...
3 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به متین طلا می باشد